جدول جو
جدول جو

معنی شش خاتون - جستجوی لغت در جدول جو

شش خاتون
شش بانو، منظور ماه و پنج سیارۀ عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل است، شش بانوی پیر، شش عروس
تصویری از شش خاتون
تصویر شش خاتون
فرهنگ فارسی عمید
شش خاتون
(شَ / شِ)
شش بانو. (ناظم الاطباء). شش بانوست که شش کوکب زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد و ماه باشد. (آنندراج) (برهان). رجوع به شش بانو شود
لغت نامه دهخدا
شش خاتون
شش سیاره: زحل مشتری مریخ زهره عطارد قمر (در نظر قدما)
تصویری از شش خاتون
تصویر شش خاتون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه خاتون
تصویر شاه خاتون
(دخترانه)
بانوی پادشاه، نام دختر قدرخان، پادشاه ترکستان در دوره غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادخاتون
تصویر شادخاتون
(دخترانه)
بانوی شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از به خاتون
تصویر به خاتون
(دخترانه)
به (فارسی) + خاتون (سغدی) بهترین بانو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمۀ مدور یا شش گوشه، شش طاق
فرهنگ فارسی عمید
(پُ لِ)
نام محلی در 72000 گزی سرخس در خراسان. این نام در حبیب السیر (چ طهران جزء 3 ج 3 ص 252) آمده است
لغت نامه دهخدا
طاش خاتون، تاشی خاتون، مادر امیر شیخ ابواسحاق پادشاه شیراز، رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 41، 77، 78، 88، 141 و 171 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دختر اتابک سعد بن ابی بکر از سلغریان. او پس از هلاک سلجوقشاه در 666 هجری قمری پادشاهی فارس یافت و بمیل هلاکو با منکوتیمور ازدواج کرد، و به سال 685 در تبریز درگذشت، و بمرگ او سلسلۀ سلغریان منقرض گردید
لغت نامه دهخدا
دختر قدرخان ترکستان، این دختر نامزد سلطان مسعود غزنوی بوده است، رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 432 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ طِ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه ارداک شهرستان مشهد واقع در 69هزارگزی شمال باختری مشهد و 5هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد به قوچان. هوای آن معتدل و دارای 115 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، چغندر و کنجد است. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
خیمۀ مدور و خیمۀ گرد و قلندری. (ناظم الاطباء) (از برهان). خیمۀ گرد مدور را گویند و آن را گنبدی نیز خوانند و معرب آن شش خانج است و در این زمان چنین خیمۀ گنبدمانند را که یک ستون در میان دارد چادر قلندری خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). ششخانه. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شش طاق و شش خانه شود، پرده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، پردۀ در قصر. (ناظم الاطباء) ، سراپرده. (برهان) ، (اصطلاح نرد) خانه ششم نرد. ششمین خانه تخته نرد که هریک از حریفان را دو ششخانه باشد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شش گاه شود
لغت نامه دهخدا
دو بانو، مهر و ماه، گواژ دو مردمک چشم ها دو سیاهی چشم مردمکهای چشم، آفتاب ماه. یا دو خاتون بینش مردمکهای چشم، آفتاب ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمه مدور چادر گرد، پرده سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار